دوستی، برای اولینمرتبه، لفظ "جونورای آکادمیک" را بهکار برد. از این لفظ برای اشاره به جمعیت خاصی از آکادمیکها استفاده کرد، قبل از ورود به مبحث، سه مقدمه مطرح میکنم، که فرض bias داشتن نوشتار را رد کند؛ اول آنکه آن دوست، خود آکادمیک بود؛ دو آنکه من هم آکادمیکم؛ سه آنکه رویکرد پوزیتیوستی-پراگماتیستی حاکم بر روح علم را حداقل در بعد علمی پذیرفتهام و با آن بیگانه نیستم.
جانور آکادمیک، کشیش علمیست، کسی که فرم دین را گرفته، شرع و حکم و فتوایش را دور ریخته، با اصل و تبصره و قانون پرش کرده. یعنی باور به آنکه "علم" پارادایم نهاییست. شاید فیذات به نظر چیز بدی نباشد (تکنولوژی محصول علم و پراگماتیسمست و تکنولوژی برابرست با آسایش)، ایراد اما آنجاست که جانور آکادمیک، شروع به تحمیل خود میکند. همانقدر که کشیش و خود را پاکتر از عامه میدید، این جانور خود را نسبت به غیرآکادمیکها پیشرو میبیند. مرز باریکیست میان علمی بودن و علمزده بودن، جماعت علمزده که قرابت زیادی هم با متریالیسم دارند و البته روحی آمیخته با پوزیتویسم دارند، هرچیز را از رهگذر so called "علم" تبیین میکنند (میتوان اهل علم و آکادمی هم نبود و چنین بود؛ ار علمزدهای اما وما همینست)
واقعیت اما آنست که ذهن بدون bias، نه اینچنین متریالیستست (مگر میتوان بدون فرضهای متافیزیکی، فرضهای فیزیکی کرد؟ گرانش و جرم، مغناطیس، الکتریسیته، زمان؛ اصلا کدام بخش از فیزیک، مستقل از متافیزیک توانسته خود را تعریف کند؟)، نه اینچنین پوزیتیویستست (هیومی نیستم، پایش اما اگر بیفتد، باید بگویند علیت را چگونه اثبات میکنند) و نه آنچنان پراگماتیستست (ما گرچه در توصیف اجزاء توفیق یافتیم، اما حتی نزدیک به توضیح کل هم نیستیم، فلان معادله را برای فلان اتم حل کردیم، هنوز اما معادله به نام آفرینش، به نام زمان، به نام شروع را حل نکردیم، چه چیز شما را قانع کرد که حقیقت وجود ندارد و صرفا هرچه هست، هست؟ با این که قله نادانستههایمان، و قله نادانستههایمان از نادانستههایمان از مرزهای نادانستی کیهان بیرون میزند، ادعا میکنیم که حقیقت خارجی، محصول پردازش زبانی و چرخه معیوب فلسفی-زبانیست؟)
من از کشیشهای قرونوسطایی، دینگرایان تکفیری و جانوران آکادمیک، متنفرم.
درباره این سایت