خانم الف نفرت‌انگیز، آن روز از جلوی دفترتان رد می‌شدم که صدای گریه شنیدم. دروغ چرا، تک‌تک سلول‌هایم تعجب کردند، خانم الف نفرت‌انگیز هم گریه می‌کند؟ بیست ثانیه صبر بیشتر نیاز نبود، تا با فریاد "برو بیرون" از دفترتان، در باز شود و دختر گریان زشت سال پایینی را ببینم.

برای من که منتظر آقای غین مهربان، پشت دفترشان برای گپ مختصری در باب توماس آکویناس و مارتین لوتر و ابن‌سینا بودم، چندان غیر طبیعی نبود که از دخترک، نشسته روی راه‌پله و در حال گریه بپرسم "مشکلی پیش اومده؟". دختر نامفهوم و ناپیوسته، گریان، توضیح داد "سر پایانترم فیزیک۳، موبایل خاموش تو جیبم پیدا کرد، برام صفر رد کرد"؛ "ترجیحا موبایل‌تون رو توی کیف‌تون بذارید" گفتم و وارد دفتر آقای غین مهربان شدم.

خانم الف نفرت‌انگیز، آن روز که با یک ماگ استارباکس و قهوه سرکلاس آمدید، نگاهی به ما کردید و گفتید "شما امروز درس گوش نمی‌کنید"، مطمئن نبودم که جدی هستید، بالاخره اما متوجه شدم که تنها لحن نفرت‌انگیز، نگاه سرد و رفتار گستاخانه‌تان شما را تبدیل به خانم الف نفرت‌انگیز نکرده.

شاید روزی کسی ورقه امتحانی شما را پاره کرده باشد، استادی بر سرتان فریاد کشیده باشد، آن پسر که ترم سه ریاضی مهندسی را بیست شد و دوستش داشتید، با کودن‌ترین دختر کلاس دوست شد، شاید تایم‌های رست در کلاس می‌ماندید و از استاد سوال می‌پرسیدید، چون دوستی نداشتید، شاید از خالی بودن سالن روز دفاع‌تان کمی رنجیده باشید، شاید همسرتان را که در دوره دکتری با او آشنا شدید دوست نداشته باشید، با این‌حال، دلیلی وجود ندارد که از خانم الف زشت تبدیل به خدنم الف نفرت‌انگیز شوید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها